یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

 

آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست

خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد

 

کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی

حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد

 

لعلی از کان مروت بر نیامد سالهاست

تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد

 

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار

مهربانی کی سرآمد شهریاران را چه شد

 

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند

کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد

 

صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی بر نخواست

عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد

 

زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت

کس ندارد ذوق مستی می گساران را چه شد

 

حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش

از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد

نظرات 1 + ارسال نظر

سلام
چون سرآمد دولت شب‌های‌وصل/ بگذرد ایام هجران نیز هم
می‌دونم که گفتن این حرفها به یعقوب دردی از او دوا نمی‌کنه ولی باز نمی‌تونم جلوی خودم رو بگیرم و نگم :
«یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور »
شاد باشی هرچند بعضی از غصه ها زیبایی و لذتشون کمی از شادی نداره .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد