-
با تو بیراهه یه راهه به نشون بی نشونا....
1387/02/21 10:03
هرچه دارم از تو دارم ای همه دار و ندارم با تو آرومم و بی تو بیقرار بیقرارم ..... گفتی باشم حالا هستم چشم به راه یه نگاهت می دونم منو می بینی که نشستم سر راهت... با تو کوچه های بن بست می رسم به کهکشونا.... ... با تو بیراهه یه راهه به نشون بی نشونا.... .... اونا که از تو نشونی روی پیشونی ندارن داغشو ن رو دلشونه خم به...
-
از این بابت خوشحال شدم...
1387/01/31 22:35
بعد از مدت ها تونستم با دریافت یک پسورد جدید وارد شم و اینجا رو درست کنم. الآن فقط می تونم بگم : از این بابت خوشحال شدم
-
[ بدون عنوان ]
1386/01/30 15:31
سلام!
-
[ بدون عنوان ]
1386/01/28 21:29
همه ی ذرات دنیا به مومن احترام می گذارند. (امام صادق <ع> - البحار) ** باشد که مومن باشیم...... مومن! مومن! مومن!** عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید نا خوانده نقش مقصود از کارگاه هستی (حافظ) ** باشد که عاشق باشیم .... عاشق ! عاشق! عاشق!** وقتی خارجی هایی که اسلام میارن و می بینم بیشتر به حال خودم تاسف می خورم....
-
[ بدون عنوان ]
1386/01/19 20:59
چقدر دوست داشتم فضا نورد بشم... دوست داشتم برم جایی که هیچکی نباشه... چقدر وابستگیام کم بود... چقدر (بزرگ) بودم.... و حالا.... چقدر با زمین اخت شدم.... دوست ندارم تنها بشم... چقدر وابسته ام... چقدر (کوچکم)... و الهی و ربی من لی غیرک؟ ...... اگه با این کوچکی بیام پیش شما ........ من که هیچی نخواهم داشت....... عاجزانه...
-
[ بدون عنوان ]
1386/01/13 15:22
ای دوست غمگین من ..اگر می توانستی ببینی که بخت بد که شکست تو در زندگیت بوده ..همان نیرویی است که قلبت را روشن می کند..روحت را از مغاک تمسخر بیرون می آورد و تا عرش بالا می برد..آنگاه رضا به داده می دادی و آن را میراثی می دانستی که تعلیمت می دهد و آگاهت می کند. *عارفانه ها : جبران خلیل جبران*
-
غم و شادی...شادی و غم...شاید هیچ کدوم!
1386/01/12 00:58
در یکی از روزهای اردیبهشت .. شادی و غم در کنار دریاچه ای همدیگر را دیدند . به هم سلام دادند و کنار آب های آرام نشستند و گفت و گو کردند. شادی از زیبایی های روی زمین سخن گفت .. از شگفتی های هر روزه ی زندگی در دل جنگل و در میان تپه ها و از آوازی که سپیده دمان و شامگاهان شنیده می شود. آنگاه غم سخن گفت و با هر آنچه شادی...
-
[ بدون عنوان ]
1386/01/09 19:03
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد لعلی از کان مروت بر نیامد سالهاست تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد شهر یاران بود و خاک...
-
[ بدون عنوان ]
1386/01/06 23:03
اون کوومووچوولووی بالایی گل بهاره! اونی که چشم بند داره منم.. اون دوتای دیگه هم همزادای گلمن... دلتون آب! دو تا همزاد دارم که هیشکی نداره...خیلی ماهند تو این عکس دسته جمعی رفتیم ستاره چینی!!!!!! به نظرتون من آدمه خیالبافی ام؟؟ من؟...نه! اصلا!!! اوا!!! یکی هم اون پایین وایساده.. کیه؟...نمیدونم!خب چیکارش دارین؟بنده خدا...
-
[ بدون عنوان ]
1386/01/04 15:19
-
[ بدون عنوان ]
1385/12/29 15:31
به نمکدونه سمت راست ترین توجه شود! گل بهاره! حالا گل بهار کیه؟... اونایی که می دونن خب می دونن اونایی که نمی دونن هم خب نمی دونن!! ... پیشاپیش عید همتون مباااارک
-
[ بدون عنوان ]
1385/12/28 19:56
به به چه عکس قشنگی!
-
[ بدون عنوان ]
1385/12/27 23:01
-
[ بدون عنوان ]
1385/12/26 00:02
اینبار می خوام یه مطلب قشنگ از ویژه نامه ی نوروز (همشهری جوان) براتون بنویسم. نویسنده ی یادداشت خانوم حبیبه جعفریان است. من که خیلی از خوندنش لذت بردم.یه جورایی حرف دل بود.امید است که شما نیز لذت ببرید: **درخت بودن** من همیشه دلم می خواسته درخت باشم .اینکه نمی توانم از جایم تکان بخورم ناراحتم نمی کند.حتی یه جور حس...
-
[ بدون عنوان ]
1385/12/23 20:57
درخت ها رو خیلی دوست دارم.....دقت کردین دستاشونو با چه خشوعی به طرف آسمون بلند کردن؟ دقت کردین هیچ دو تایی شون مثل هم نیستند؟ دقت کردین بعضی هاشون آیه اند؟ دقت کردین چقدر حرف دارن واسه گفتن؟
-
دهانش چون دل انار بود.........
1385/12/22 16:47
دهانش چون دل انار بود و سایه چشمانش ژرف. مهربان بود چون مردی که به قدرتش واقف است. در رویاهایم دیدم که پادشاهان زمین با احترام در حضورش ایستاده اند. می خواهم از چهره اش سخن بگویم..ولی چگونه می توانم؟ مثل شبی بود که تاریکی نداشت..و روزی که فریاد رود را نمی شناخت. چهره اش اندوهگین ولی پر از شادی بود. به یاد دارم یک بار...
-
[ بدون عنوان ]
1385/12/19 19:31
چند تا جمله ی خوشگل ... ببخشید که نمی دونم نویسنده هاش چه کسانی هستند! *ای کاش خداوند از ما بگیرد آنچه را که خدا را از ما می گیرد! *بیایید وقتی باران می بارد آماده ی گُل شدن شویم! *دنیا برای آدم های کوچک چقدر بزرگه و برای آدم های بزرگ چقدر کوچکه! *در نگاه آنان که پرواز نمی دانند هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر می شوی....
-
[ بدون عنوان ]
1385/12/09 16:04
سلام سلام! از چی براتون بگم؟... بله!فهمیدم ! دو تا حدیث خوشگل مثل بقیه ی احادیث: (کجایند دل هایی که خود را به خدا بخشیده اند؟) خطبه ی ۱۴۴ نهج البلاغه ... (مردم برده ی دنیایند و دین نباتی روی زبانشان است.تا مزه ای از آن می آید دینشان را نگه می دارند و تا بنای آزمایش می شود دینداران کم می شوند) امام حسین (ع)/کتاب لهوف...
-
[ بدون عنوان ]
1385/12/06 11:52
قربون صدای گنجشکا برم! چقدر ناز می خونن! این صدا واسه من خیلی خاطره ها داره! خاطره ی روزایی که اون موقع تلخ بودن و الان خاطره شون برام شیرینه! عید سال ۸۵! ۱۲ روزه عید و تو مدرسه از ۷ صبح تا ۸ شب درس می خوندیم! البته استراحت هم داشتیم!وای که چقدر عالی بود! کلاسا رو برامون فرش کرده بودن! همه چیز بود!همه ی شرایط مهیا بود...
-
کیک بهشتی مادر بزرگ
1385/12/06 11:16
پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح می دهد که چگونه همه چیز ایراد دارد: مدرسه ..خانواده..دوستان و... مادر بزرگ که مشغول پختن کیک است از پسر کوچولو می پرسد که کیک دوست دارد؟ و پاسخ پسر کوچولو البته مثبت است. ـ روغن چطور؟ ـ نه! ـ و حالا دو تا تخم مرغ. ـ نه مادر بزرگ! ـ آرد چی؟ از آرد خوشت می آید؟ جوش شیرین چطور؟ ـ نه مادر...
-
[ بدون عنوان ]
1385/11/24 14:24
اولین یاد داشته! با نام خدا شروع می کنم.... می نویسم تا...