در یکی از روزهای اردیبهشت .. شادی و غم در کنار دریاچه ای همدیگر را دیدند .
به هم سلام دادند و کنار آب های آرام نشستند و گفت و گو کردند.
شادی از زیبایی های روی زمین سخن گفت .. از شگفتی های هر روزه ی زندگی در دل جنگل و در میان تپه ها و از آوازی که سپیده دمان و شامگاهان شنیده می شود.
آنگاه غم سخن گفت و با هر آنچه شادی گفته بود موافقت کرد.. زیرا غم . جادوی آن لحظه و زیباییش را می فهمید.غم.هنگامی که از زیبایی ماه اردیبهشت در مرغزار و در میان تپه ها سخن می گفت بیانی شیوا داشت.
شادی و غم زمانی دراز سخن گفتند و در باره ی هر آنچه که می دانستند با هم تفاهم داشتند.
دو شکارچی از آن سوی دریاچه می گذشتند.هنگامی که به این سوی آب نگاه کردند ..
یکی از آنان گفت: (نمی دانم آن دو نفر کیستند؟)
دیگری گفت: (گفتی دو نفر؟اما من فقط یک نفر را می بینم.)
شکارچی اول گفت : (اما دو نفر آنجا هستند.)
شکارچی دوم گفت: (من در آنجا فقط یک نفر را می توانم ببیینم.. تصویری که در دریاچه افتاده نیز تصویر یک نفر است.)
شکارچی اول گفت : (نه !دو نفرند .تصویری که در آب راکد افتاده است از آن ِ دو نفر است.)
اما مرد دوم تکرار کرد : (من تنها یک نفر را می بینم.) و دیگری باز گفت ) اما من به وضوح دو نفر را می بینم.)
تا به امروز هنوز یکی از شکارچی ها می گوید که دیگری لوچ است و دو تا می بیند .. در حالی که آن دیگری می گوید : (دوست من کمی کور است.)
متن از : جبران خلیل جبران
سلام
اومده بودم بگم :
همه ی ما یعقوبیم . آخه هرکدوممون گمشده ای داریم . آخر سر گمشده ی ما رو به ما پس میدن . پس باید مواظب باشیم دلمون برای چه چیزایی تنگ میشه .
حالا موندم در مورد این شادی و غم چی بگم .
اصلا مگه همیشه باید چیزی گفت ؟
نه میشه گاهی فقط خوند و لذت برد .
من هرگز غم های بزرگم را با شادی های کوچک مردم عوض نمی کنم.
اگه اشتباه نکنم تو کتاب عارفانه ها خوندمش؟!؟
سلام خوبی گلم وبت بد نیست امیدوارم همیشه موفق و موید باشی به منم یه سری بزن خوشحال میشم
علیک سلااااااااااااااااااااااام عزییییییییزم (:
دونه دونه میجوابم:
*مرسی خوفم ! تو چطوری ؟
*سفر هم خوب بود , جات خالی ... خیلی شهر قشنگیه یزد ..
* متقابلا تو .. ‹بهترین همسفر من› .. همپای بهترین خاطره هام ...
*گلنوش من , هیچ وقت نباید غمگین باشه ؛ و نیست ... ‹ تا جایی که من میدونم , ماله دل پاکشه ...›
*فرشته کوچولو راستی کیه ؟ نگرفتم ! D:
*منتظر شنیدن ِ خبر شاد کنندت هستم ...
* تا بعد عزیزم *:
راستی! مانی از دستم غذا میخوره (:
**سلام!
** آپ کردم!
** e-mailات رو هم بچک ..
توی وبلاگ جواب کامنتتون رو دادم!چون حرف چند نفر بود اونجا جواب دادم تا جواب همه باشه!شاد باشید!